• وبلاگ : حرف آخر
  • يادداشت : حرف دهم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 20 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نهفت 

    ادامه از کامنت اول(کامنت قبل اومد؟مي بيني زبان نوشتارم چه تغييراتي کرد؟مث فلسفه ي 2 تا سلام بهت شد!)

    بانو سبا ...

    پيش فرض قبول و بررسي مباحث تو-درست تر: قرائت تو از فراموسونري و بطور کلي مباحث آقاي رائفي پور اعتقاد به خدا خاصه اسلامه... برا اون دسته از مخاطبين احتماليت که خدا و اسلام رو قبول ندارند چه تدبيري هست؟مگه نه اين که اين بحث توي مرزهاي گسترده تري از حکومت ها و دين ها و ... هست؟اگه تدبيري نداشته باشه پس اين بحث صرفاً مخاطب خاص داره و عموميت نمي تونن دنبالش بيان-گرچه عده اي هم براي مطلع شدن و اضافات دانستني هاشون ميان که جلوشونم نمي شه گرفت...از طرفي هم جاي اميدواري داره-در نتيجه منفعل مي مونه...اين فقط يه سواله که عولقب احتماليش مبرهنه.

    اما فلسفه ...

    يه بار ازم پرسيدي توي فلسفه کيو قبول داري...يادته؟ گفت نيچه گفتي اون که خدا رو مردود مي دونه پس تو هم به خدا اعتقاد نداري؟10 سال آخر عمرش رو توي ديوونگي گذروند...برام سوال بود اين داستان فيلسوفا که در نهايت ديوونه مي شه چرا عينيت نداره تا به نيچه رسيدم.خب نيچه تنها کسي بود که توي فلسفه بهاي بالاي حيات رو داد...يعني سلامتيش رو...بحث نيچه مرگ خدا نبود...بحث نيچه افلاطون زدايي-متافيزيک زدايي-از فلسفه بود... - گرچه خودش آخر عمرش به متافيزيک و اراده ي شوپنهاوري،تو بخون خدا-ايمان آورد... حرف من دادن بهاست در ازاي چيزي شبيه به ايدئولوژي چيزي که تو حاضري شاه رگتو براش بدي...

    و اين ب نظر من خوب نيست...چون بنياد گراييه و بنياد گرايي محکوم به شکسته...برا همين آگاهي دادن مثلاً.

    مبارزه عقلاني اينو بر نمي تابه...بحث راديکاليتيزه شدن توئه...من از بچگي طرفدار خاتمي بودم...طرفدار اصلاحات...و خيلي چيزاي ديگه...جلوي اقتدار گراييه اون موقع هم که ازش ضربه ديدم...مي گفتم بايد راديکال بود...اما به نتيجه نرسيدم...من خيلي احساساتي و تندم...نتيجه ي ثبت همون دورانه توي ناخودآگاهم...من دغدغه ي تورو درک مي کنم برا اين بحث...اما خيلي بايد مراقب بود...حرف من کلي ه! رفتار تند رو با رفتار تند جواب ندادن...گذشته ي بد رو با بد و نااگاهي رو که ازش حرص مي خوري رو با راديکال شدن...غصه خوردن در حد مرگ...ادامه ندادن...عصباني شدن...راديکال موضع گرفتن...اين که اعتقادات شخصي و عميقت رو وارد بحث نکني...به هيچ وجه...اون موقع راه پي گيري رو مي بندي...هم به مشتاقان و مزاحمان و ناآگاهان...هم به خودت.اون موقع مخاطب مي تونه بدون اعلام موضعت به موادت قضاوت بکنه و خيلي چيزاي ديگه...

    اين که گفتم دوس دارم معمولي زنده گي کنم برا اينه که به سطح موهاي خرگوش اومدن تاوان داره...شايد ابسيلوني مث نيچه بودن...و من آدمم و گاهي خسته مي شم...و به قول بابا مولانا!(مث خودت!):

    من گنگ خواب ديده و عالم تمام کر!

    خيلي منسجم حرف نزدم...اما سعي کردم خلاصه اي از همه ي حرفامو بهت بزنم...ببخش اگه زياد شد و گاهاً مستقيم.چون دوستتم و با عشق اين عشقت رو دنبال مي کنم.

    اين که کم پيدا شدم برا اينه که دارم واسه ارشد مي خونم همون فلسفه هنر که اينم مفصله و چون گفتي مي خواي شرکت کني بايد يه چيزايي ازش برات بگم...شايد نظرتو عوض کرد.

    ديگه برم! سلام دوم! سلام بانو سبا جان.