سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حرف سی و یکم - حرف آخر


درباره نویسنده
حرف سی و یکم - حرف آخر
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
شهریور 90
مهر 90
آبان 90
آذر 90
دی 90
بهمن 90
اسفند 90
اردیبهشت 91
فروردین 91
مرداد 91
آذر 91
دی 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
مرداد 92
مهر 92
شهریور 92


لینک دوستان
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
پیاده تا عرش
جاده های مه آلود
مدیریت MIS
کانون فرهنگی شهدا
****شهرستان بجنورد****
.: شهر عشق :.
یادداشتهای فانوس
رازهای موفقیت زندگی
برادران شهید هاشمی
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
صدای سکوت
حرف آخر برای خداست...
عاشقانه
گروه اینترنتی جرقه داتکو
Tarranome Ziba
این نیز بگذرد ...
ایرانی یعنی عشق
#**حرف های گفتنی**#
دل نوشته های یک دیلامی
ایرانیان ایرانی
زن بودن ممنوع
عدالت جویان نسل بیدار
هیئت فاطمیون شهرضا
جامع ترین وبلاگ خبری
خـــــستــــــــــــه امـــــــــــــــــ
خواندنی های ایران جهان
مناجات با عشق
یادداشتهای روزانه رضا سروری
امام زمان (ع)
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
* امام مبین *
دهاتی
fazestan
حاج آقا مسئلةٌ
کشتی کج
چریکه
وبلاگ شخصی استاد رائفی پور
پروژه بیداری
در پناه یازده
جنبش مصاف
بهای وصل تو گر جان بود خریدارم...!
مرجع دانلود (چاپار سافت)
کبوترانه پریدید ، خوش به حال شما
بدون مرز
عطار نامه
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه...
بی نشانه
غریب شیعه
من شدم خلق که با مهدی زهرا باشم
میثاق
تا سپیده
ابابیل های ایران
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
حرف سی و یکم - حرف آخر

آمار بازدید
بازدید کل :85293
بازدید امروز : 38
 RSS 

چند سال دیگر بگذرد؟

برای چند کودک دیگر دنیا نیامده  انا لله بخوانند؟

چند بار دیگر زیر لب زمزمه کنیم: بأی زنب قتلت؟

چند لباس سفید عروسی بشود کفن؟

چند جوان دیگر داغشان به دل مادر بماند؟

...

 

 

امنیت!

این تنها واژه ی امروز صبح من بود. بعد از اینکه بلاخره از آن خواب کذایی پریدم و توانستم

با دیدن اطرافم و اطمینان از اینکه آن فقط یک خواب بود، نفس راحتی بکشم.

زیر لب چند بار گفتم: خدایا شکرت... خدایا شکرت... خدایا شکرت...

دیشب که آن چند خط بالا را نوشتم می خواستم امروز در ادامه ش قسمتان بدهم که خودتان را

جای مردم فلسطین بگذارید. که بیایید کاری کنیم تا خلاص شوند از این همه جنگ زدگی و آوارگی و درد.

که بیایید دست کم ما سهم خودمان را برای ظهور بدهیم تا شاید گرهی از کار کل عالم باز شود.

 

اما امروز با دیدن آن خواب...

تمام دلخوشی ام این است که بعد از نماز صبح دیدم و رویای صادقه که نه، کابوس صادقه محسوب

نمی شود.

 اما اگر همین طور ادامه دهیم تا صادقه شدن چنین کابوس هایی راه زیادی نمانده...

خواب بدی بود...

نمی دانم چرا و چگونه ولی من و مادرم در شهری عربی (که در خواب احساس می کردم فلسطین

است) گیر افتاده بودیم و می خواستیم از مرز رد شویم و به بقیه ی اعضای خانواده که

در یکی از شهر های ایران بودند بپیوندیم. ولی عبور ما تقریبا غیرممکن بود.

تمام شهر پر از افراد مسلح غیر مسلمان بود. روی بام همه ی خانه ها و ساختمان ها

تک تیراندازهایی بودند که قدم به قدم ما را با اسلحه های بزرگشان تعقیب می کردند.

احساس می کردم مرگ درست بیخ گوشم است. حس بدی بود. انتظار برای اینکه

پس کی و از کدام اسلحه به سمتم شلیک می شود؟

و احساس بدتر این بود که نکند مادرم را قبل از من بزنند؟

نمی توانم آن چه بر من گذشت را برایتان شرح دهم. فقط باید تجربه کرد تا فهمید. فقط بدانید به

یقین دردناک ترین دردهای دنیا در برابر آن همه درد روحی و احساس ترس و دلشوره هیچ بود. هیچ!

با صدای ناله و گریه ی خودم از خواب پریدم...

 اطرافم را که دیدم، خودم را که پیدا کردم، نفس راحتی کشیدم...

من اینجا بودم. ایران، تهران، خانه یمان، کنار مادرم...

مثل یک کوره داغ بودم. احساس می کردم از شدت فریاد هایی که در خواب زدم گلویم خشک شده.

اما احساس امنیت می کردم. احساس خوشایندی که در این بیست و سه سال هرگز این چنین

تجربه نکرده بودم.

ما هرگز نمی توانیم نعمت هایمان را بشماریم... هرگز...

شاید یک عمر زندگی کنیم و معنی خیلی چیز ها را هم نفهمیم. خیلی از نعمت هایی که داریم

را اصلا نبینیم!

آزادی همین است که امروز داریم.

برای آنچه می پنداریم آزادی ست همدیگر را کتک نزنیم، نرنجانیم...

ما یک ملتیم...

خودمان را جای مردمی بگذاریم که در جنگ دنیا آمدند و در جنگ هم از دنیا رفتند.

هر کاری که نمی توانیم بکنیم دست کم عبرت بگیریم. همین./



نویسنده : antimason » ساعت 12:0 صبح روز دوشنبه 92 مرداد 14
نظرات شما ()